اهل دانشگاهم

اهل دانشگاهم…

روزگارم خوش نیست!

ژتونی دارم ، خرده عقلی ، سر سوزن شوقی !

دوستانی همه چون من مشروط!!!

و اتاقی که همین نزدیکیست …

پشت آن کوه بلند !!!

***

اهل دانشگاهم…

قبله ام آموزش…

جانمازم جزوه ، مهرم میز!

مشتق از پنجره ها میگیرم!!

همه ذرات مخ من متبلور شده است!!!

درسهایم را وقتی می خوانم که خروس ، می کشد خمیازه !!!

مرغ و ماهی خواب است !

***

اهل دانشگاهم …

پیشه ام کپ زدن است!!!

گاه گاهی هم ، می نویسم تکلیف ، می سپارم به شما …

تا به یک نمره ناقابل بیست… ، که در آن زندانیست …

دلتان تازه شود!!!

چه خیالی ، چه خیالی ، میدانم…

کپ زدن بیهوده است!

خوب میدانم ، دانشم کم عمق است !

***

پدرم پشت سه ترم …

پدرم پشت سه مشروطی پی در پی ، اخراجی شد!!!

پدرم وقتی رفت …

پاسبانها همه استاد شدند !!!

مرد استاد از من پرسید :

” چقدر نمره ز من می خواهی؟ “

من از او پرسیدم :

” تو به من میدی چند؟!!!“

پدرم …

استاتیک را از بر بود …

و کوئیز هم میداد …

کپ هم میزد …

خط خوبی هم داشت !!!

***

خوب یادم هست…

مدرسه ما باغ آزادی بود.

درسها را آن روز ، حفظ میکردم در خواب!!!

امتحان چیزی بود ، مثل آب خوردن!!

درس بی کرنش می خواندم …

نمره بی خواهش می آوردم !

تا معلم پارازیت می انداخت…

همه غش می کردند !

وکلاس …

چقدر زیبا بود !

و معلم چقدر حوصله داشت!

درس خواندن آنروز…

مثل یک بازی بود!

کم کمک دور شدم از آنجا …

بار خود را بستم …

عاقبت رفتم در دانشگاه …

به محیط خشن آموزش!

من به دانشکده برق سرایت کردم!!

رفتم از پله شیمی بالا…

تا ته ماشین دو!!!

تا هوای خنک سازه یک !!!

من به دیدار کسی رفتم در آموزش …

رفتم رفتم تا حذف !!!

***
چیزها دیدم در دانشگاه…

من گدایی دیدم آخر ترم…

در به در می گشت ، یک نمره قبولی می خواست !

اوستادی دیدم…نمره هایش را میکرد حراج!!!

من کسی دیدم ، از دیدن یک نمره ده …

دم دانشکده پشتک میزد!!!

دختری را دیدم …

کلکولس را میخواند…

و به لیت هولد بد و بیرا میگفت !!!

اتوبوسی دیدم …

پر دانشجو بود …

و چه سنگین میرفت!!!

اتوبوسی دیدم…

یک عدد صندلی خالی داشت!!!!

دختری را دیدم…

که به ترمینال نفرین میکرد!

اتوبوسی دیدم…

کسی از روزنه پنجره میگفت : کمک !!!!!

نشئه ای را دیدم …عاشق علم مواد !!!

شاعری دیدم، هنگام خطاب…

به بشرمی گفت سبو!!!

و اسید نیتریک را…جای می می نوشید !!!

همه جا پیدا بود…

همه جا را دیدم.

***

سفر سبز چمن تا کوکو!!!

بارش اشک پس از نمره تک!!!

جنگ آموزش با دانشجو!!!

جنگ دانشجویان …

سر ته دیگ غذا !!!

جنگ نقلیه با جمعیت منتظران !!!

حمله درس به مخ

حذف یک درس به فرماندهی کامپیوتر !!!

فتح یک ترم به دست ترمیم!!!

قتل یک نمره به دست استاد!!!

قتل یک لبخند در آخر ترم !!!

همه جا پیدا بود…همه جا را دیدم.

***

اهل دانشگاهم اما…

نیستم دانشجو!

کارت من گم شده است!!!

من به مشروط شدن نزدیکم.

آشنا هستم با…سرنوشت همه دانشجویان.

نبضشان را میگیرم.

هذیانهاشان را می شنوم ، می فهمم !!!

من ندیدم هرگز نمره بیست !!!

من ندیدم استاد… نمره اش را بفروشد به کسی!

من ندیدم که کسی…ترم آخر باشد!!!

من در این دانشگاه…چقدر مضطربم!!!

و پرم از مقیاس…

تا بخواهی فرمول…

تا بخواهی اعداد …

تا بخواهی قانون …

من به یک نمره نا قابل ده خشنودم !!!

و به لیسانس قناعت دارم!!!!!

***

من نمی خندم اگر دوست من می افتد…

من نمی خندم اگر نرخ ژتون را دو برابر بکنند …

من نمی خندم اگر موی سرم می ریزد !!!

من در این دانشگاه…

در سراشیب کسالت هستم!!!

خوب می دانم استاد …

کی کوئیز می گیرد…

اتوبوس ، کی می آید …

خوب میدانم…

برگه حذف کجاست !!!

***
من نمیدانم …

که چرا میگویند :

” برق یک رشته خوب است و معدن بالعکس !!! “

کشف معدن چه کم از رشته قدرت دارد؟!!

چشمها را باید شست !

جور دیگر باید اندیشید !

***
هر کجا هستم باشم …

سوبسید مال من است!!!

تریا ، نقلیه ، دانشکده از آن من است!

چه اهمیت دارد…گاه اگر میروید…خار بی نظمی ها؟

رختها را بکنیم …

پی ورزش برویم …

سوله در یک قدمیست !!!

و نگوییم که افتادن مفهوم بدیست …

و نخوانیم کتابی که در آن فرمول نیست …

بد نگوییم به استاد اگر نمره تک آوردیم!

و بدانیم اگر حذف نبود…

دست ما در پی چیزی میگشت…

و اگر سلف نبود …

همگی می مردیم…

و بدانیم که نقلیه اگر یک روز تعطیل شود …

همگی میمانیم !!!

و نخواهیم مگس …

برود از در تریا بیرون!!!

و نپرسیم که در قیمه چرا گوشت نبود…

کار ما نیست شناسایی مسئول غذا !!!

کار ما شاید این است که در حسرت یک صندلی خالی…

پیوسته شناور باشیم !!!



ژتونی دارم ، خرده عقلی ، سر سوزن شوقی !

اوستادی دارم … ، بهتر از شمر و یزید!!!

دوستانی همه چون من مشروط!!!

و اتاقی که همین نزدیکیست …

پشت آن کوه بلند !!!

***

اهل دانشگاهم…

قبله ام آموزش…

جانمازم جزوه ، مهرم میز!

مشتق از پنجره ها میگیرم!!

همه ذرات مخ من متبلور شده است!!!

درسهایم را وقتی می خوانم که خروس ، می کشد خمیازه !!!

مرغ و ماهی خواب است !

***

اهل دانشگاهم …

پیشه ام کپ زدن است!!!

گاه گاهی هم ، می نویسم تکلیف ، می سپارم به شما …

تا به یک نمره ناقابل بیست… ، که در آن زندانیست …

دلتان تازه شود!!!

چه خیالی ، چه خیالی ، میدانم…

کپ زدن بیهوده است!

خوب میدانم ، دانشم کم عمق است !

***

پدرم پشت سه ترم …

پدرم پشت سه مشروطی پی در پی ، اخراجی شد!!!

پدرم وقتی رفت …

پاسبانها همه استاد شدند !!!

مرد استاد از من پرسید :

” چقدر نمره ز من می خواهی؟ “

من از او پرسیدم :

” تو به من میدی چند؟!!!“

پدرم …

استاتیک را از بر بود …

و کوئیز هم میداد …

کپ هم میزد …

خط خوبی هم داشت !!!

***

خوب یادم هست…

مدرسه ما باغ آزادی بود.

درسها را آن روز ، حفظ میکردم در خواب!!!

امتحان چیزی بود ، مثل آب خوردن!!

درس بی کرنش می خواندم …

نمره بی خواهش می آوردم !

تا معلم پارازیت می انداخت…

همه غش می کردند !

وکلاس …

چقدر زیبا بود !

و معلم چقدر حوصله داشت!

درس خواندن آنروز…

مثل یک بازی بود!

کم کمک دور شدم از آنجا …

بار خود را بستم …

عاقبت رفتم در دانشگاه …

به محیط خشن آموزش!

من به دانشکده برق سرایت کردم!!

رفتم از پله شیمی بالا…

تا ته ماشین دو!!!

تا هوای خنک سازه یک !!!

من به دیدار کسی رفتم در آموزش …

رفتم رفتم تا حذف !!!

***
چیزها دیدم در دانشگاه…

من گدایی دیدم آخر ترم…

در به در می گشت ، یک نمره قبولی می خواست !

اوستادی دیدم…نمره هایش را میکرد حراج!!!

من کسی دیدم ، از دیدن یک نمره ده …

دم دانشکده پشتک میزد!!!

دختری را دیدم …

کلکولس را میخواند…

و به لیت هولد بد و بیرا میگفت !!!

اتوبوسی دیدم …

پر دانشجو بود …

و چه سنگین میرفت!!!

اتوبوسی دیدم…

یک عدد صندلی خالی داشت!!!!

دختری را دیدم…

که به ترمینال نفرین میکرد!

اتوبوسی دیدم…

کسی از روزنه پنجره میگفت : کمک !!!!!

نشئه ای را دیدم …عاشق علم مواد !!!

شاعری دیدم، هنگام خطاب…

به بشرمی گفت سبو!!!

و اسید نیتریک را…جای می می نوشید !!!

همه جا پیدا بود…

همه جا را دیدم.

***

سفر سبز چمن تا کوکو!!!

بارش اشک پس از نمره تک!!!

جنگ آموزش با دانشجو!!!

جنگ دانشجویان …

سر ته دیگ غذا !!!

جنگ نقلیه با جمعیت منتظران !!!

حمله درس به مخ

حذف یک درس به فرماندهی کامپیوتر !!!

فتح یک ترم به دست ترمیم!!!

قتل یک نمره به دست استاد!!!

قتل یک لبخند در آخر ترم !!!

همه جا پیدا بود…همه جا را دیدم.

***

اهل دانشگاهم اما…

نیستم دانشجو!

کارت من گم شده است!!!

من به مشروط شدن نزدیکم.

آشنا هستم با…سرنوشت همه دانشجویان.

نبضشان را میگیرم.

هذیانهاشان را می شنوم ، می فهمم !!!

من ندیدم هرگز نمره بیست !!!

من ندیدم استاد… نمره اش را بفروشد به کسی!

من ندیدم که کسی…ترم آخر باشد!!!

من در این دانشگاه…چقدر مضطربم!!!

و پرم از مقیاس…

تا بخواهی فرمول…

تا بخواهی اعداد …

تا بخواهی قانون …

من به یک نمره نا قابل ده خشنودم !!!

و به لیسانس قناعت دارم!!!!!

***

من نمی خندم اگر دوست من می افتد…

من نمی خندم اگر نرخ ژتون را دو برابر بکنند …

من نمی خندم اگر موی سرم می ریزد !!!

من در این دانشگاه…

در سراشیب کسالت هستم!!!

خوب می دانم استاد …

کی کوئیز می گیرد…

اتوبوس ، کی می آید …

خوب میدانم…

برگه حذف کجاست !!!

***
من نمیدانم …

که چرا میگویند :

” برق یک رشته خوب است و معدن بالعکس !!! “

کشف معدن چه کم از رشته قدرت دارد؟!!

چشمها را باید شست !

جور دیگر باید اندیشید !

***
هر کجا هستم باشم …

سوبسید مال من است!!!

تریا ، نقلیه ، دانشکده از آن من است!

چه اهمیت دارد…گاه اگر میروید…خار بی نظمی ها؟

رختها را بکنیم …

پی ورزش برویم …

سوله در یک قدمیست !!!

و نگوییم که افتادن مفهوم بدیست …

و نخوانیم کتابی که در آن فرمول نیست …

بد نگوییم به استاد اگر نمره تک آوردیم!

و بدانیم اگر حذف نبود…

دست ما در پی چیزی میگشت…

و اگر سلف نبود …

همگی می مردیم…

و بدانیم که نقلیه اگر یک روز تعطیل شود …

همگی میمانیم !!!

و نخواهیم مگس …

برود از در تریا بیرون!!!

و نپرسیم که در قیمه چرا گوشت نبود…

کار ما نیست شناسایی مسئول غذا !!!

کار ما شاید این است که در حسرت یک صندلی خالی…

پیوسته شناور باشیم !!!

نظرات 8 + ارسال نظر
فرزانه دوشنبه 28 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 06:53 ب.ظ http://mamay90.blogsky.com

خیلی قشنگ بود فهیمه جون
ولی خیلی طولانی بودا خسته شدم

خوب میتونستی تا تهش نخونی به هر حال ممنون که نظر میذاری

atena&bahareh دوشنبه 28 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:01 ب.ظ

fahimeh ye soal?????!!!!!! ino khodet ta tahesh khundi???

آره که خوندم فک کردین منم مثل خودتون...

معین دوشنبه 28 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:23 ب.ظ

واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای

این شعر بود یا شاهنامه فردوسی؟.

مخم صوت کشید
اخه اگه دانشجو حوصله داش این همه شعرو تا ته بخونه که دیگه دانشجو نمیشد.
بهرحال تا وسطاش خوندم جالب بود.ولی خداییش خودتون تا ته خوندین یا CTRLA+CTRLC+CTRLV?

خوب خسته نباشید!!!
دیگه اینم یه تمرینه واسه افزایش صبرو حوصله...

mostafa دوشنبه 28 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:57 ب.ظ

خب بود ولی تکراری وطولانی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!واقعااحسنت به حوصلتون

ببخشید که تکراری بود واقعا خسته نباشید که دو بار خوندینش

امین سه‌شنبه 29 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:33 ب.ظ http://stnkums89.blogsky.com

راستش قبلا تویه وبلاگ دیگه تا نصفش خونده بودم اینجام نصف دومو خوندم
قشنگ بود
موفق باشید

یعقوبی سه‌شنبه 29 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:49 ب.ظ

منم با نظر اتنا موافقم

پس برو جوابی که واسه آتنا نوشتم بخون...

مهسا سه‌شنبه 29 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 01:56 ب.ظ

Shayan دوشنبه 12 دی‌ماه سال 1390 ساعت 07:14 ب.ظ

شعر قشنگی بود یه جاهاییشم واقعا درست بد!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد