دو راهب و یک دختر زیبا

دو راهب در مسیر زیارت خود ، به قسمت کم عمق رودخانه ای رسیدند.
لب رودخانه ، دختر زیبائی را دیدند که لباس گرانقیمتی به تن داشت.

از آنجائی که ساحل رودخانه مرتفع بود و آن دختر خانم هم نمیخواست هنگام عبور لباسش آسیب ببیند ، منتظر ایستاده بود .

یکی از راهبها بدون مقدمه رفت و خانوم را سوارکولش کرد.
سپس او را از عرض رودخانه عبور داد و طرف دیگر روی قسمت خشک ساحل پائین گذاشت .
راهبها به راهشان ادامه دادند.

اما راهب دومی یک ساعت میشد که هی شکایت میکرد : ” مطمئنا این کار درستی نبود ، تو با یه خانم تماس داشتی ، نمیدونی که در حال عبادت و زیارت هستیم ؟ این عملت درست بر عکس دستورات بود ؟ “

و ادامه داد : ” تو چطور بخودت این اجازه رو دادی که بر خلاف قوانین رفتار کنی ؟ “

راهبی که خانم رو به این طرف رودخونه آورده بود ، سکوت میکرد ، اما دیگر تحملش طاق شد
و جواب داد:” من اون خانوم رو یه ساعت میشه زمین گذاشتم اما تو چرا هنوز داری اون رو تو ذهنت حمل میکنی ؟!

نظرات 2 + ارسال نظر
shayan یکشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 01:03 ب.ظ

جالبه که اکثر آدمای اطرافمون مثل راهب دومی فکر میکنن!!!

آخه فقط پوسته ای از دین رو میبینن

معین پنج‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:55 ب.ظ

اخ بدم میاد از اینجور ادما خداییش
هم میخوان بگن نه ما خیلی خیلی اعتقاداتمون قویه ولی در عین حال از همه بدترن
ولی بدبختی اینجاس جلوشون زبونت بنده و حرفی نیست بزنی

تقصیر خودمونه که هیچی نمیگیم!!
حالا که خودمون از خودمون دفاع نمیکنیم نوش جوونمون که هرچی میکشیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد