دخترم جرالدین, از تو دورم , ولی یک لحظه تصویر تو از دیدگانم دور نمیشود.تو کجایی؟در پاریس ,روی صحنه تئاتر پرشکوه شانزه لیزه؟این را میدانم و چنان است که گویی در این سکوت شبانگاهی ,آهنگ قدمهایت را میشنوم.شنیده ام نقش تو در این نمایش پرشکوه, نقش آن دختر زیبای حاکمی است که اسیر خان تاتار شده است.
جرالدین...
ادامه مطلب ...در مهد کودک های ایران ۹ تا صندلی میذارن و به ۱۰ بچه میگن هر کی نتونه سریع واسه خودش یه جا بگیره باخنه و بعد ۹ بچه و۸ صندلی و ادامه بازی تا یک بچه بمونه. بچه ها هم همدیگر رو هل میدن تا خودشون بتونن رو صندلی بشینن.
در مهد کودکهای ژاپن...
ادامه مطلب ...بازی روزگار را نمی فهمم!
من تو را دوست میدارم...تو دیگری را...دیگری مرا...و همه ما تنهاییم!