دیدار تلخ

به زمین می زنی و می شکنی

عاقبت شیشه ی امیدی را

سخت مغروری و می سازی سرد

دردلی، آتش جاویدی را

 

 

دیدمت، وای چه دیداری، وای

این چه دیدار دل آزاری بود

بی گمان برده ای از یاد آن عهد

که مرا با تو سر و کاری بود

ادامه مطلب ...

Merry Christmas

 

 

 

 کریسمس همه دوستان مبارک. 

 

امیدوارم از تعطیلات لذت ببرین. 

 

اینقدم درس نخونین همه معدل الف می شینا! 

 

 

اوووووووو این همه معدل الف!

 

 

 

 

امداد غیبی

پدرم همیشه می گفت جاده ی قدیمی باصفاتره. 

اون شب من احمق حرف پدرم  رو باور کردم و پیچیدم تو خاکی، ٢٠ کیلومتر از جاده دور شده بودم که یهو ماشینم خاموش شد و هر کاری کردم روشن نمیشد.

 وسط جنگل، داره شب میشه، نم بارون هم گرفت. اومدم بیرون یکمی با موتور ور رفتم دیدم نه می‌بینم، نه از موتور ماشین سر در می‌ارم!

 راه افتادم تو دل جنگل، راست جاده خاکی رو گرفتم و مسیرم رو ادامه دادم. دیگه بارون حسابی تند شده بود.

 با یه صدایی برگشتم، دیدم یه ماشین خیلی آرام و بی‌صدا بغل دستم وایساد...

ادامه مطلب ...

حکمت خداوندی

تنها نجات یافته کشتی، اکنون به ساحل این جزیره دور افتاده، رسیده بود.
او هر روز را به امید کشتی نجات، ساحل را و افق را به تماشا می نشست.
سرانجام خسته و نا امید، از تخته پاره ها کلبه ای ساخت تا خود را از خطرات مصون بدارد و در آن  بیاساید.
اما هنگامی که در اولین شب آرامش در جستجوی غذا بود، از دور دید که کلبه اش در حال سوختن است و دودی از آن به آسمان می رود.
بدترین اتفاق ممکن افتاده و همه چیز از دست رفته بود.
از شدت خشم و اندوه در جا خشک اش زد. فریاد زد:
« خدایــــا! چطور راضی شدی با من چنین کاری بکنی؟ »
صبح روز بعد با صدای بوق کشتی ای که به ساحل نزدیک می شد از خواب پرید.
کشتی ای آمده بود تا نجاتش دهد. مرد خسته، و حیران بود.
نجات دهندگان می گفتند:
“خدا خواست که ما دیشب آن آتشی را که روشن کرده بودی ببینیم!!

مرد باهوش

دوستان دیدم اینهمه از زرنگی خانما نوشتین. این مطلب رو گذاشتم که نگین ما بوقیم. پیشنهاد می کنم حتما بخونیدش می ارزه.

ادامه مطلب ...

جنگ و صلح

جنگ به سادگی تبدیل به صلح میشه. دوستان عزیز میگید نه؟‌ پس حتما 

ماجرایی رو که اواسط جنگ جهانی اول اتفاق افتاده رو نشنیدید. داستان رو تو ادامه مطلب بخونید تا دیگه نگید نه. 

ادامه مطلب ...

صدا

در آنجا،بر فراز قله ی کوه

دو پایم خسته از رنج دویدن

بخود گفتم:که در این اوج دیگر

صدایم را خدا خواهد شنیدن

به سوی ابرهای تیره پر زد

نگاه روشن امیدوارم

ز دل فریاد کردم:کای خداوند 

...

ادامه مطلب ...